افسرده و دل مرده منم

ساخت وبلاگ
دورهمی این هفته خانوادگی خونه داداشمه که 3 سال ازم بزرگتره 

داداشم چند روز پیش زنگ زد و ضمن تبریک تولدم گفت که 5 شنبه بیایا 

گفتم شب کارم گفت جابجایی کن 

منم با همکارم جابجایی کردم که صبح برم کار و بعدش برم شب نشینی 

اینا برنامه داشتن که واسم جشن تولد بگیرن منتها همون روز یه مشکلی واسه خواهرم پیش اومده بوده و برنامه کنسل شده بوده و داداش بزرگم رو در جریان کنسلی نذاشته بودن که اومد خونمون و هدیه شو داد و گفت میبینی کاراشونا 

حالا احتمالا فردا میخوان با تاخیر برام جشن بگیرن 

اصلا دلم نمیخواد این طور بشه 

پارسال که جشن گرفتم با خودم گفتم  تا سال آینده ازدواج میکنم و خانمم هم هست تو جشنم 

ولی این اتفاق نیفتاد 

روزکاریا خیلی خسته کننده شده و شب کاریا هم که برای جبران بی خوابیش باید تو روز بخوابیم 

حالا امروز صبح رفتم دوباره فردا صبح باید برم 

دیشب هم حدود یک بود خوابم برد و باید چهارو نیم بیدار میشدم ساعت دو و نیم از خواب پریدم 

نمیدونم چم شده بود 

گرمازده شده بودم یا چیز دیگه ای بود

نمیتونم حالمو توصیف کنم ولی جالب نبود 

دو و نیم به بعد دیگه نتونستم بخوابم و تا چهارو نیم شاید نیم ساعت خوابم برد 

امروز هم سر کار بخاطر اون آزمون تو تایم خوابم نتونستم بخوابم و بعدشم یبار خوابم برده بود همکارم دستش خورد به قندون و صدای ریختن قندا از خواب پروندم 

حالا امروز خسته و داغون 

فردا هم خسته و داغون از راه میرسم 8 شب و باید تو جشن خودمو خوشحال نشون بدم 

اصلا شاید فردا جشنی هم درکار نباشه 

کاش نباشه 

خطر له شدن...
ما را در سایت خطر له شدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : undirected بازدید : 59 تاريخ : شنبه 28 بهمن 1396 ساعت: 0:41